ملت ایتالیا صورت گرفت. راهبرد اصلی در پروژههای ملتسازی در آن دوران جذب و همسانسازی همه گروههای زبانی یا قومی در یک هویت مشترک ملی بود که اساسا بر پایه زبان ملی مشترک شکل میگرفت. در این راهبرد تلاش اصلی صرف زدودن تمام تفاوتهای قومی، محلی و گویشی از طریق ایجاد یک نظام آموزشی فراگیر و برنامهریزی شده و گسترش مطبوعات در قالب یک زبان مشترک بود (شادسن، ۱۳۷۳). ملتهایی از این دست، به گفته بندیکت اندرسون۳۵ به عنوان اجتماعاتی تصوری۳۶ در اذهان شهروندان شکل گرفت و ساخته شد. پروژه ملتسازی از طریق همسانسازی در نهایت انحلال مرزهای قومی و از میان بردن هرگونه وجه ممیزه فرهنگی را که ممکن بود سبب شکاف سیاسی میان آحاد ملت شود در سر داشت. پروژههای همسانسازی در طیفی از کشورها با موفقیت تحقق یافتند و در شمار به مراتب بیشتری از کشورها تصوری از موفقیت را ایجاد کردند؛ بدون آن که مشکلات ناشی از تفاوتهای فرهنگی منطقهای به کلی از میان بروند.
وجود انواع رسانههای جهانی برای ارتباطگیری و انتقال پیام به ویژه شبکههای تلویزیونی ماهوارهای و اینترنت، امکانات جدیدی را برای معرفی و بازتعریف انواع نمادها و شناسههای قومی و تصور و تخیل اجتماعات قومی در درون و برون مرزهای ملی پدید آورده است. به علاوه، مبانی حقوقی گوناگون مشتق از قوانین بینالمللی و از جمله از اعلامیه حقوق بشر حق همه گروهها، از جمله گروههای قومی، بر حفظ زبان و فرهنگ را تصریح و موانع جدی در راه اقدامات اقتدارگرایانه همسانسازی ایجاد کردهاند. با این اوصاف، پروژههای ملتسازی از طریق همسانسازی زبانی و فرهنگی به شیوه قرن نوزدهم اروپا کارآیی و در مواردی حتی امکان تحقق خود را از دست دادهاند و سیاستمداران و کارشناسان علوم اجتماعی راهبردهای جدیدتر و کارآمدتر بودهاند. در مباحث مربوط به شکلگیری هویتهای ملی و قومی سه رویکرد اصلی را میتوان از یکدیگر بازشناخت: نخست، رویکرد دیرینهگرا۳۷؛ دوم، رویکرد ابزارگرا۳۸ و سوم، رویکرد سازهانگارانه۳۹.
۲-۳-۱. رویکرد دیرینهگرا
در این رویکرد هویت قومی اساسا گونهای همانندسازی با گروه است که به تعلق خاطر به خانواده شباهت دارد. حس تعلق قومی به طور طبیعی پس از متولد شدن فرد در یک گروه قومی پدید میآید. از این رو، هویت قومی هویتی دیرین تلقی میشود که به اعتبار تولد در یک قوم در فرد شکل میگیرد. نکته مهم در این برداشت از هویت قومی تاکید بر پیوندهایی که خونی یا خویشاوندی است. طبیعی و مادرزادی بودن هویت قومی در این رویکرد به قدری مورد تاکید است که هویت قومی شخص در اصل در زمان تولد تثبیت میشود و دگرگونیپذیر نیست. دیرینهگرایان حس تعلق به یک گروه قومی را ریشهدار در تاریخ میدانند، زیرا پیوندهای خانوادگی یا تبار اعضای گروه است که چنین حسی را در آنها پدیدار ساخته است. باور به انتسابی بودن هویت قومی مهمترین عامل است که دیرینهگرایان را از سایر نظریهپردازان قومیت و ناسیونالیسم تفکیک میکند (Joirman, 2003: 20-21).
دیرینهگرایان در مورد منشاء احساس تعلق قدرتمندی که فرد نسبت به گروه قومی خود دارد دیدگاههای متفاوتی ابراز داشتهاند. برخی بر ریشههای زیستشناختی، برخی بر تاریخ مشترک و برخی بر فرهنگ مشترک اعضای گروه تاکید میورزند. فرد با اعضای گروه خویشاوند خود، با همسایگانش، با همکیشانش پیوندی فی نفسه مییابد؛ نه به دلیل علاقه شخصی، ضرورت عملی، منافع مشترک یا تعهدات، بلکه دست کم تا حدود زیادی به شکرانه نوعی اهمیت بنیادینی که برای خود پیوند مذکور قائل است (سیدامامی، ۱۳۸۷: ۱۹).
برخی دیرینهگرایان فرهنگی زبان را در میان همه صفات فرهنگی عاملی ویژه در ایجاد احساس تعلق قومی مییابند. زبان در احساس تعلق دیرینی که میان اعضای یک قوم وجود دارد، به طور ویژه ایفای نقش میکند. دیوید میلر یکی از ابعاد اصلی وجود یک قوم یا ملت را هویتی میداند که «تداوم تاریخی را تجسم میبخشد»، ولو این که برخی خاطرات گذشته در غبار زبان گم شده باشد (میلر، ۱۳۸۳: ۳۰). در برداشت اسمیت از اجتماعات قومی و ملتها نیز وجود خاطرات، اسطورهها و تاریخ مشترک شرط وجود هویتهای ملی یا قومی محسوب میشوند (Smith, 1986: 24-25). مهمترین رکن تعریف ملت و نیز یک قوم در برداشت واکر کانر وجود اسطورهای از اجداد مشترک نزد آنان است که در طول تاریخ شکل گرفته است (کانر، ۱۳۷۹: ۲۴۶)
به طور کلی، باور به تبار مشترک، زبان، فرهنگ، مذهب، و حتی شناسههای فیزیکی مربوط به نژاد به عنوان اصول تنظیم کننده گروهبندی فرد در کنار تجارب تاریخی و اجتماعی گروه در نظر گرفته میشوند. بنابراین، برای اعضای یک گروه قومی کاملا طبیعی است که بر پایه خصوصیات مادرزادی و از پیش موجود گروه خود احساس قوی تعلق به گروه قومی خویش در شکل ملیگرایی قومی داشته باشند (سیدامامی، ۱۳۸۷: ۲۰).
۲-۳-۲. رویکرد ابزارگرا
رویکرد ابزارگرا در میان طیفی متشکل از نظریه پردازان نخبهگرا در یک سو و نظریهپردازان انتخاب عاقلانه از سوی دیگر دیده میشود. قومیت از نظر این صاحب نظران ذخیرگاهی اجتماعی، سیاسی، و فرهنگی محسوب میشود که در موقع مناسب میتوان از آن برای بسیج احساسات گروهی عناصری را بیرون کشید و مورد استفاده قرار داد. طرح گسترده مسائل قومی و پررنگ شدن هویتهای قومی معمولا در زمانی صورت میگیرد که نخبگان قومی برای پیشبرد برخی خواستههای سیاسی بخواهند از این منبع استفاده کنند. هویت قومی صفتی نیست که فرد از آغاز تولد کسب کرده باشد و در طول زمان یکسان باقی بماند. در این دیدگاه منافع فردی یا گروهی همواره یکی از انگیزههای مهم در برانگیختن احساسات قومی یا همانندسازی با هویت قومی محسوب میشود. رهبران قومی با برجسته کردن تفاوتهای قومی و محرومیتهای ناشی از سلطه یا رقابت گروه یا گروههای دیگر، به احساسات قومی دامن میزنند و تلاش میکنند با بهرهبرداری از نیروی اجتماعی حاصله به اهداف سیاسی خود برسند. در دیدگاه ابزارگرا تاکید زیادی بر رهبری گروههای قومی و نقش آنان در بسیج و سازماندهی هویتهای قومی مبذول میشود.
در دیدگاه ابزارگرا به استفاده ابزاری از برچسبهای قومی برای اعمال سلطه بر دیگران نیز اشاره میشود. گاه هویتی قومی به یک گروه نسبت داده میشود که اعضای آن الزاما در انتخاب آن نقشی نداشتهاند. ارائه تعریفی خاص از گروهی دیگر یا اطلاق هویتی خاص به آنها غالبا راهبرد سیاسی است که از سوی گروههای قدرتمندتر نسبت به یک گروه زیر دست صورت میگیرد. معمولا گروهی که به عنوان “دیگری” تعریف میشود با صفات ناپسندی توصیف میشود. دولتها برای پیشبرد برخی از اهداف سیاسی خود گاه هویتی را برای برخی گروههای قومی در سرزمینشان تعریف میکنند تا آنها را سرکوب کنند یا باقی شهروندان را در تقابل با اعضای گروه مذکور تحریک و بسیج نمایند. البته نباید فراموش کرد که در دوران مدرن همه دولتها از ناسیونالیسم استفاده ابزاری به عمل آوردهاند و آن را به مثابه وسیلهای برای ایجاد یک هویت سیاسی مشترک در میان شهروندان خود و ایجاد وحدت ملی به کار بردهاند.
رویکردهای ابزارگرا و سازهانگار قومیت را محصول شرایط و تصمیمگیریهای افراد میدانند. در حالی که در ابزارگرایی نظر پژوهشگر معطوف به تحلیل شیوههایی میشود که طی آن قومیت توسط نخبگان به عنوان ابزاری برای دستیابی به اهداف سیاسی یا بسیج یک گروه اجتماعی مورد استفاده قرار میگیرد، در سازهانگاری اجتماعی تلاش پژوهشگر وقف چگونگی پدید آمدن و ناپدید شدن گروهها و جنبشهای قومی میشود. اما در هر صورت دو رویکرد مذکور شباهتهایی دارند و هر دو در ادعای دیرینه بودن هویتهای قومی تاکید میکنند (Smith, 1986: 24-25).
پیروان رویکرد ابزارگرا به قومیت را میتوان در دو اردوگاه قرارداد: نخست، عدهای همانندسازی با قومیت را صرفا تجلی ستیزهای اساسیتر سیاسی یا اقتصادی در نظر میگیرند؛ دوم، گروهی دیگر قومیت را نوعی هویت غیربنیادی در میان اعضای گروه میدانند که توسط نخبگانی که دستور کار سیاسی یا شخصی دارند، برانگیخته میشود. هرگونه استفاده دولت از ملیگرایی در دسته دوم قرار میگیرد. در هر حال، موضوع هویت قومی در رویکرد ابزارگرا به طور کامل توضیح داده نمیشود (پراتکانس و آرنسون، ۱۳۸۴: ۱۹۲-۱۹۳).
۲-۳-۳. رویکرد سازهانگارانه
یکی از نظریههای مهم در دهه اخیر در روابط بینالملل سازهانگاری یا برسازندهگرایی۴۰ است که نه تنها از نظر فهم نوینی که از روابط بینالملل در بعد محتوایی آن می دهد اهمیت دارد، بلکه از این نظر که در عین حال تلاشی در حوزه فرانظری است، اهمیت ویژهای دارد. سازهانگاران بر ابعاد مادی و غیرمادی حیات اجتماعی تاکید دارند. امانوئل آدلر به خوبی این دو وجه را در تعریف خود از سازه انگاری جمع کرده است. او سازه انگاری را دیدگاهی می داند که نشان می دهد “چگونگی شکل دادن جهان مادی به کنش انسانی و شکل گرفتن جهان مادی توسط کنش و تعامل انسانی وابسته به تفاسیر پویای هنجاری و معرفت شناختی جهان مادی است. این به معنای نقش جهان مادی در برساختن جهان اجتماعی است (Adler, 1997: 323).
نیکلاس اونف۴۱ بر آن است که سازهانگاری «دوگانگی دکارتی ذهن و ماده» را میپذیرد، اما مفروضههای تجربهگرایانه و واقعگرایانه علوم را به چالش میکشد. به بیان دیگر،او منزلت وجودی جهان خارج از ذهن را منکر نیست، اما بر آن است که ما نمی توانیم همه ویژگی های جهان را مستقل از گفتمان راجع به آن بشناسیم . او بر آن است که شرایط مادی نیز اهمیت دارند و نمی توان همه چیز را به امر ذهنی تقلیل داد (Onuf, 1989: 37-39).
به نظر رویس- اسمیت (۲۰۰۱)، ساختارهای فکری از طریق سه ساز و کار به هویتهای کنشگران شکل میدهند: نخست، تخیل که مانند ساختارهای مادی بر تعیین آنچه کنشگران قلمرو ممکنات میبینند تاثیر دارد یعنی ساختارهای غیرمادی کنشگران را متوجه می کنند که چگونه باید عمل کنند و چه محدودیت هایی دارند؛ دوم، ارتباطات یعنی کنشگران برای توجیه رفتارهای خود به هنجارهای موجود متوسل می شوند؛ و سوم، محدودیت یعنی حتی اگر ساختارهای غیرمادی بر تخیل و ارتباطات اثر نگذارند باعث محدودیت در کنش می شوند یا به بیانی، خود زبان توجیه باعث می شود که هرکاری را نتوانند انجام دهند (مشیرزاده، ۱۳۹۲: ۳۲۳-۳۳۴).
نولیبرالها و نوواقعگرایان هر دو در تحلیل نهایی عوامل تعیینکننده اصلی سیاست بینالملل را «توزیع توانمندی های مادی»۴۲ می دانند. اما به نظر ونت،آنچه وزن نسبی جنبه های مادی و فکری را تعیین می کند باید در سطح نظری و فلسفی تعیین شود؛نه در سطح پژوهش تجربی . در عین حال،در هر مورد خاص انضمامی باید به وزن نسبی این دو دسته عوامل توجه داشت. به نظر ونت،
