خاک خراسان شود از خون دل زیر بر دشمن جاهل خضاب[۷۲]
سخن بی کردار: یکی از نشانه های فساد اجتماعی که ناصر خسرو در دیوان بسیار بدان پرداخته وبارها درباره آن سخن گفته واز آن انتقاد کرده است گفتارهای بی کردار است اگر چه به نظر او سخن، بار درخت خرد وعلم است وآن را فضیلتی بزرگ در انسان ومایه فخر او می داند، اما پیوسته تاکید می کند که آنکه سخن می گوید وبدان عمل نمی کند بظاهر چون دینار زراندود است ونشان رها شدن از مکر نفس را عبارت می داند از اینکه قول وعمل در انسان برابر شود:
قول وعمل چون بهم آمد بدانگ رسته شدی از تن غدار خویش[۷۳]
ناصر خسرو اقشار مختلف جامعه را به دقت نگریسته ومی توان گفت که هیچیک از این اقشار از تیغ انتقاد او رهایی ندارند عوام مردم را مست وغافل ودر خواب می داند و تلاش برای بیداری آنان را کاری بیهوده می بیند:
اگر شراب جهان خلق را چو مستان کرد توشان رها کن چون هوشایر مستان را….
چو مست خفت به بالینش بر، تو ای هوشیار مزن گزافه به انگشت خویش پنگان را[۷۴]
فقیهان را مست ونادان ورشوه خوار وریاکار وعلم فروش دانسته وبارها آنان را بدین صفات توصیف کرده است:
چون خصم سرکیسۀ رشوت بگشاید در وقت شما بند شریعت بگشایید[۷۵]
آنکه فقیه است از املاک او پاکتر آن است که از رشوت است
وآنکه همی گوید من زاهدم جهل، خود او را بترین زلت است[۷۶]
او، علم عالمان زمانه خویش را مشتی منقولات می داند که بر هیچ بنیان عقلی استوار نیست:
ای کرده تو را فتنه اهل باطل برحدثنا عن فلان وبهمان
گرجهل تو را درد کردی، از تو برگنبد کیوان رسیدی افغان
مغز است تو را ریم گرچه شویی دستار به صابون وتن به آشنان[۷۷]
پادشاهان وامیران وسرداران وسپاهیان را ف دیو وگرگ ورباینده مال ومنال مردم می داند:
گرگی تو نه میر مر خراسان را سلطان نبود چنین، تو شیطانی
دیو است سپاه تو یکیف لیکن تا ظن نبری که تو سلیمانی[۷۸]
گرگ مال وضیاع تو نخورد گرگ صعب تو میر وبندار است[۷۹]
گسترده انتقاد اجتماعی در شعر ناصر خسرو بسایر وسیع است وخود موضوع رساله ای جداگانه تواند بود در بعضی از قصاید دیوان، همه را با همه به باد انتقاد می گیرد و غلبه جهل وریاکاری وتقلید ورشوه خواری ومکاریو… را نشان می دهد:
دیوستان شد زمین وخاک خراسان زآنکه همی زابر جهل یارد ژاله[۸۰] ( گزیده قصاید ناصر خسرو ،۱۹-۲۳)
وضع اجتماعی در دوران ناصر خسرو
نیمه دوم قرن پنجم، تمام قرن ششم وآغاز قرن هفتم دوران تاخت وتاز غلامان وقبایل زردپوست(ترک) و ویرانکاریهای انان ونابسامانیهایی است که چیرگیهای پی درپی انان در وضع اجتماعی ایران پدید آورد عدد غلامان وکنیزکان ترک از خلخی و تاتار وغز وقفچاق ویغما وتبتی وچگل وجز انان در این عهد بسایر بوده وهمه جا را از دربارهای پادشاهان وامیران ودستگاه های وزیران ورجال تا خانه های اکابر واشراف ومتمکنین فرو گرفته بودند، وبیشتر نفوذ آنان در دستگاه های دولتی بود که برای جنگ واخذ مالیات وعوارض ونظایر این کارها مورد استفاده قرار می گرفتند والبته از جور وعدوان نسبت به مردم دریغ نمی کردند وبر انان رنجها می رسانیدند واز ایشان مالها می ستانیدند از میان همین غلامان بود که معمولاً دسته یی بر دیگران به رتبه ودرجه تفوق می یافتند واندک اندک به مرتبه حاجبی سلطان وامارت سپاه وحتی سپهسالاری می رسیدند و وقتی نیروی کافی می یافتند بر خداوندگاران خود عصیان می ورزیدند وبسی اتفاق می افتاد که حکومتها را از آنان منتزع وبه خود مخصوص می ساختند.
و اما قبایل زردپوست آسیاى مرکزی، که در تمدن اسلامى از همهٔ آنان به ”ترک“ تعبیر مىشده، از اواخر عهد سامانى بهبعد شروع به نفوذ به ماوراءالنهر نمودند و نخستین دولتى که بهوسیلهٔ آنان در قلمرو فرهنگ ایرانى تشکیل یافت دولت آل افراسیاب است که دولت سامانى را در سال ۳۸۹ برانداخت. در همان اوان که این دسته از ترکان سرگرم توسعهٔ دایرهٔ نفوذ خود در ماوراءالنهر بودند دستهٔ دیگرى از زردپوستان آسیا، از طوایف ترکمان غز از سیحون گذشته به داخلهٔ ماوراءالنهر نفوذ نمودند و در جند و نور بخارا ساکن شدند و اینان حکومت سلجوقى را پدید آوردند و هنوز چندى از قدرت یافتن این دسته نگذشته بود که یک قسمت بزرگ دیگر از ترکمانان بهنام ”قراغز“ در سال ۵۴۸ با شکست دادن سنجر تمام خراسان و کرمان را محل تاخت و تاز خود قرار دادند و عاقبت هم دستهٔ بزرگى از آنان در شمال خراسان قدیم و در جوار ولایتهاى گرگان و دهستان ساکن شدند.
مهاجرتهاى ترکمانان غز بهجانب مشرق و مغرب یعنى ولایات ماوراءالنهر و ایران و بیزانس و بلغار و کریمه، باعث شد که اراضى اصلى آنان در سواحل رود سیحون و شمال دریاچهٔ خوارزم و شمال دریاى مازندران، از کف ایشان بیرون رود و بهدست طوایف قفچاق افتد و تمام آن ناحیهٔ وسیع از قرن پنجم به ”دشت قفچاق“ معروف گردد. این قفچاقیان با خوارزمشاهان آل اتسز روابط نزدیک داشتند و در حوادث ایران تا قسمتى از قرن هفتم و در دورهٔ مغول مؤثر بودند.
در همین اوان دستهاى از طوایف تونگوز مشهور به قراختائیان یا ترکان ختا که بر مغولستان و ترکستان شرقى و بر طوایف اویغور و قرقیز غلبه یافته بودند، از سال ۵۱۹ هجرى بر اثر فشار قسمت دیگرى از همنژادان خود یعنى تونگوزها ناچار بهطرف مغرب تاختند و با خاندان سمرقند درافتاده در سال ۵۳۱ شکست سختى بر دولت آل افراسیاب وارد کردند و در سال ۵۳۵ سلطان سنجر را نزدیک سمرقند به سختى شکست دادند و بسیارى از مسلمانان را در این جنگ از میان بردند و حکومتى جدید در ماوراءالنهر بهنام دولت گورخانى پدید آوردند.
از علل عمدهٔ پیشرفت قراختائیان اتحاد آنان با طوایف بزرگ دیگرى از زردپوستان آسیاى مرکزى بود بهنام ”قارلق“. اینها همانند که در ادبیات ما به ترکان خلخى معروف هستند و شاعران مان کنیزکان و غلامانى را که از این نژاد بودند به زیبائى و دلپذیرى وصف نمودهاند. این طوایف مدتهاى متمادى در سواحل علیاى رودخانهٔ سیحون، در نواحى جنوبى منزلگاههاى قدیم غزان، سکونت داشتند و در حملهٔ ترکان ختا با آنان همکارى نمودند و سپس خود در قسمتهاى بزرگى از ماوراءالنهر مستقر شده با خوارزمشاهان آل اتسز از در اتحاد درآمدند و در لشکرکشىهاى آنان شرکت جستند.
سلاطین خوارزمشاه با قفچاقها و قارلقها اتحاد داشتند و سپاهیان خوارزمى غالباً از همین اقوام و قبایل بىرحم سفاک دیگرى از زردپوستان بهنام ”ترکان قنقلی“ تشکیل مىشدند. مادر سلطان محمد خوارزمشاه، ترکان خاتون، از همین طوایف قنقلى و خود در سفاکى و بىرحمى و فساد و تباهى اعمال معروف بود، سلطان جلالالدین منکبرنى قفچاقزاده و بههمین سبب محل کینه و نفرت ترکان خاتون بود. بههرحال قنقلىها که به ”ترکان اعجمی“ شهرت داشتند خونریزترین و بدرفتارترین دستههاى ترکان بوده و در کشتن و اسیر کردن مسلمانان و غارت اموال آنان خشک و تر نمىشناختند.
اینها دستههاى اصلى قبایل زردپوست (= ترکان) بودند که در قرن پنجم و ششم سرزمین ما را محل تاخت و تاز و نهب و غارت قرار دادند، طوایف کوچک دیگر که همراه آنان مىآمده و هریک بهنوبهٔ خود مورث آزار و ایذاء خلق مىشدهاند از این حساب بیرون هستند.
تسلط زردپوستان آسیاى مرکزى اعم از قبال و غلامان، بر قلمرو فرهنگ ایرانى نتایج گوناگون داشت و بر روىهم موجب تغییرات عظیمى در اصول عقاید سیاسى و اجتماعى ایرانیان شد و بسیارى از رسوم و آداب قدیم را دگرگون ساخت.
اینان معمولاً مردمى متعصب در عقاید، و در نشر مذهب خود سختگیر و نسبت به کسانى که با عقایدشان همراهى نداشتند بدرفتار، و قتال و سفاک بودند و بههمین سبب با تسلط آنها چه غلامان و چه امراى قبایل، سیاست دینى خاصى در ایران رایج شد و این امر به تقویت علماى شرع و آزار مخالفان آنها خاصه حکما و معتزله و همچنین آزار سخت شیعهٔ اسمعیلیه و شیعهٔ اثنىعشریه کشید.
این زردپوستان با همهٔ تظاهر به دیندارى مردمى فاسد، شرابخواره، قتال و نهاب بودند، تجاوز به اعراض و نوامیس خلق مطلب مهمى در پندار آنان نبود، ظلم و بیدادگرى پیشهٔ ایشان بود و ناچار در عهد تسلطشان بسى از مفاسد و معایب اخلاقى در میان مرم پراکنده شد و مردم بینا را، که از این نابسامانىها رنجیدهخاطر بودند، به انتقاد از اوضاع واداشت و از این راه در آثار نویسندگان و شاعران قرن ششم سخنان انتقادآمیز بسیار در مذمت ترکان و مفاسدشان ، و نیز در بدگوئى از رفتار امرا و سلاطین و رجال که غالباً از میان همین غلامان و قبایل زردپوست پدید آمده بودند ملاحظه مىکنیم که شواهد آن را در اصل این مباحث مىیابید.
شاید یکى از جلوههاى این ناخرسندى ایرانیان (= تاجیکان) از ترکان، پیدا شدن یکنوع عصیبت نژادى باشد که در آثار شعراى آن عهد غالباً بهصورت اشارات دشنامآمیز به ترکان و خوى ترکى و ترکتازى آنان ظاهر شده است و در اینجا فقط به نقل یکى از آن اشارات که اتفاقاً خطاب به ترکان نیز هست اکتفا مىشود تا نمونهاى از این تظاهرات ادبى را در این باره در آغاز قرن ششم دیده باشیم. اسدى مىگوید
مزن زشت و بیغاره ز ایران زمین که یک شهر ازو به ز ماچین و چین
بهرشه بر از تخت چیر آن بود که او در جهان شاه ایران بود
از ایران جز آزاده هرگز نخاست خرید از شما (از ترکان) بنده هرکس که خواست
زما پیشتان نیست بنده کسى و هست از شما بنده ما را بسى
وفا ناید از ترک هرگز پدید وز ایرانیان جز وفا کس ندید
در برابر این اوضاع، خاصه در برابر این تغلب و چیرگى غلامان و قبایل زردپوست، ایرانیان بهتدریج عوامل و اسباب مقاومت را از دست مىدادند. از دست دادن این مقاومت صورت ظاهرى و مادى نداشت بلکه خطر آن بیشتر از آن باب بود که جنبهٔ معنوى و نفسانى داشت. مقصود آن است که حمیت قومى و نژادى در این دوران جاى خود را به حمیت دینى داده و ”ملت اسلام“ در برابر ”ملل“ غیر اسلامى قرار گرفته بود، پس هر که مسلمان بود بفحواى انماالمؤمنون اخوه، ”برادر“ شمرده مىشد، خواهى سپیدجامه و خواهى سیاه باش! زردپوستان آسیاى مرکزى هم این نکته را نیک دریافته بودند، نخست مسلمان مىشدند و آنگاه به داخلهٔ نجد ایران پاى مىنهادند و چون مسلمان بودند بههرجاى از ”بلاد اسلامی“ که مىرفتند جایشان بود زیرا با سایر ”مؤمنان“ برادر بودند، اما این ”برادران“ هرجا که مىرفتند، از سمرقند و بخارا تا بغداد و شام و مصر، همه جا را بهخون آلودند و از آنجمله بلاد ایران را. پس مقاومت در برابر آنان یا بهصورت تظلم به ”اولوالامر“ که آنها نیز از همین قماش بودند، جلوه مىکرد و یا به هیئت شکوه و شکایت اهل قلم در آثارشان، که بدبختانه هر دو بىاثر بود.
همهٔ این احوال یک نکته روشن است و آن اینکه یکنوع ”مقاومت منفی“ در برابر این وضع وجود داشت و آن تن درندادن به زدودن آثار و اندیشههاى ملى و فرهنگ قومى از طرفی، و آموخته کردن متغلبان با زبان فارسى و آداب و رسوم ایرانى از طرف دیگر بود و چنین هم شد. چنانکه این نورسیدگان هم بهزودى در نژاد ایرانى مستهلک شدند و هم خود، مروج و مدافع زبان فارسى و قسمتى از آداب و رسوم ایرانى شدند. با این حال آثارى هم از چیرگى خود و معایب و مفاسد خود در جامعهٔ ایرانى برجاى نهادند.
مطلب مهم دیگر آنکه در گیرودار این مشکلات هنوز بسیارى از خاندانهاى کوچک امارت و ریاست در اطراف و اکناف ایران پراکنده و پاى برجاى بودند که در حیطهٔ نفوذ خود همهٔ آداب ملى و خصائص ملى را نگاه داشتند و حتى گاه در این راه با تعصب عمل کردند. خاندانهاى وزارت هم در این میان بزرگترین خدمات خود را در مراقبت از اهل علم و ادب و متصوفه و برانگیختن سلاطین به انشاء مدارس و رباطات و خانقاهها و مساجد و احداث اوقاف و حمایت علما و طلاب علوم و شاعران و نویسندگان انجام مىدادند، و تا آنجا که میسر بود آنان و امرا و لشکریانشان را از آزار خلق بازمىداشتند مگر در مواردى که سر و کارشان با اوباش قوم یا با خونخواران سفاک، که شمارهٔ آنان کم نبوده است، بود.
برای دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت pipaf.ir مراجعه نمایید. |